قانون جاذبه را سیب کشف کرد
وقتی آدم برای حوایش بهشت را هم فروخت !
از نگاهت تا دلم رنگین کمان گل می کند
با تو باید مثل باران حرف زد !
با من رفت و آمد نکن
رفتن فعل قشنگی نیست
با من فقط راه بیا …
جاده لحظه به لحظه با من می آید
گویی کنجکاو است که برای دیدار چه کسی چنین بیتابم !!!
بس کن چقدر خیره به امواج می شوی ؟
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود !
نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه ی تو ؟
نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم ؟
نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیَم ؟
تنها میدانم ، بسیار میخواهم تو را …
در انتظار آغازی دیگرم
انتخاب مجدد جفت ها
تا شاید این بار نوحی بیاید و مرا برگزیند در کنار “تو” !
اگر موهایت نبود
باد را چگونه نقاشی میکردم ؟!
فرقی نمی کند چشمانِ تو باشد یا بهشت
سقوط همیــــــــــــــشه دردناک است !
تنها پاهای سست میدانند
چه بار سنگینی ست وسوسه دیدن تو !
چیزی در سینه ام
به شکلی بدخیم تو را می خواهد !